حجت سقایی
محرم الحرام
بیا با ما به میخانه لبی تر کن ز پیمانه بنه پا بر سر هستی به شوق زلف جانانهتو مرغ گلشن قدسی به یک ساغر قفس بشکن حزر کن از فریب چشم افسونگر هوس بشکنالا یا ایها الساقی بده پیمانۀ باقی که آخر میکُشد ما را هوای کوی مشتاقیدل من صید گیسویش ، خراب چشم و ابرویش دل من صید گیسویش ، خراب چشم و ابرویش
من از روز ازل دیوانۀ جانانه ای بودم خراب افتاده در پشت در میخانه ای بودمنه صبحی بود و نه شامی نه یاری بود و دیارینه مِهری بود و نه ماهی نه گل بود و نه گلزارینمیدانم کجا بودم که ساقی بود و مستی کِی ندانم از کجا در دستم آمد ساغری پر مِیدل من صید گیسویش ، خراب چشم و ابرویش دل من صید گیسویش ، خراب چشم و ابرویش
به یک ساغر دل دیوانه شد دیوانۀ ساقی گرفتار خم زلف و رخ جانانۀ ساقینه از دنیا خبر دارم نه بر عقبا نظر دارم هوای یک نظر بر طلعت آن فتنه گر دارمنمیدانم مگر ساقی ، نمیخواهم مگر ساقی نباشد از دل دیوانۀ من بی خبر ساقیدل من صید گیسویش ، خراب چشم و ابرویش دل من صید گیسویش ، خراب چشم و ابرویش
شبی آمد به بالینم رخ ماهی نمایان شد شرابم داد و مستم کرد و خوابم کرد و پنهان شدکجا دارم من دیوانه جز میخانۀ ساقی کجا مستم کند غیر از لب پیمانۀ ساقیقدح ساقی ، سبو ساقی ، صنم ساقی ، سند ساقی ازل ساقی ، ابد ساقی ، احد ساقی ، صمد ساقیدل من صید گیسویش ، خراب چشم و ابرویش دل من صید گیسویش ، خراب چشم و ابرویش